کد مطلب:29184 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107

عمرو بن عاص












3922. الإمامة والسیاسة:آورده اند كه مردی از اهالی همِدان به نام «بُرد»، نزد معاویه آمد و شنید كه عمرو به بدگویی علی علیه السلام پرداخته است. به وی گفت:ای عمرو! بزرگان ما از پیامبر خدا شنیده اند كه می فرمود:«هر كس كه من مولای اویم، علی مولای اوست». آیا این درست است یا نادرست؟

عمرو گفت:درست است و به شما بگویم كه بین یاران پیامبر خدا، هیچ كس مناقبی (فضایلی) چون علی ندارد.[1].

3923. تاریخ الطبری - به نقل از عمرو بن عاص، خطاب به معاویه -:سوگند به خدا، به خاطر خون خلیفه در كنار تو نجنگیدیم. دل از این قصّه، چركین است؛ چون ما با كسی جنگیدیم كه سابقه، فضل و خویشی اش [ با پیامبر خدا] را می دانیم؛ بلكه هدف ما تنها رسیدن به دنیا بود.[2].

3924. المناقب - به نقل از عمرو بن عاص، در نامه ای كه پیش از پیوستن به معاویه به او نوشته است -:وای بر تو ای معاویه! آیا تو نمی دانی كه ابو الحسن، جان خودش را برای پیامبر خدا فدا كرده است... و پیامبر صلی الله علیه وآله، درباره او در روز غدیر خم فرمود:«هر كس كه من مولای اویم، علی، مولای اوست. پروردگارا! دوستدار او را دوست بدار، و دشمن او را دشمن دار. یار او را یاری كن و بی یاور سازِ او را بی یاور كن»؟[3].

3925. تاریخ الیعقوبی - در یادكردِ آمدن عمرو بن عاص به نزد معاویه و بیعتش با او -:عمرو بن عاص، نزد معاویه آمد و جریان علی علیه السلام را مورد مذاكره قرار دادند. عمرو عاص گفت:امّا علی؛ سوگند به خدا كه عرب، بین تو و بین او در هیچ چیزی هماوردی قائل نیست. او در جنگ، از بهره ای برخوردار است كه هیچ كدام از قریش برخوردار نیستند، مگر آن كه بخواهی ستم روا داری.

گفت:راست گفتی؛ امّا ما با آنچه در دستمان است، با او می جنگیم و كشته شدن عثمان را به گردن او می اندازیم.

عمرو عاص گفت:چه بدبختی! من و تو سزاوارترینْ كسانی هستیم كه باید از عثمان، یاد نكنیم.

گفت:چرا؟

گفت:امّا تو، با آن كه مردم شام با تو بودند، تنهایش گذاشتی تا آن كه از یزید بن اسد بجلی یاری خواست و او به سویش رفت؛ و امّا من، آشكارا او را رها كردم و به فلسطین گریختم.

معاویه گفت:اینها را رها كن. دست دراز كن و با من بیعت كن.

گفت:نه، سوگند به خدا، دین خودم را به تو نمی دهم، مگر آن كه از دنیایت چیزی برگیرم.

معاویه گفت:مصر، پیشكشِ تو.[4].

3926. وقعة صِفّین - به نقل از عمر بن سعد -:معاویه به عمرو گفت:ای ابو عبد اللَّه! من تو را به جنگ با این مردی كه خدایش را عصیان كرده، خلیفه را كشته، فتنه بر پا ساخته، جمع را پراكنده و رابطه خویشی را قطع كرده است، فرا می خوانم.

عمرو گفت:كدام مرد؟

معاویه گفت:به جنگ با علی!

عمرو گفت:سوگند به خداوند - ای معاویه -، تو و علی، هم پالكی نیستید. تو هجرت، سابقه، صحابی بودن، مبارزه، فقه و دانش او را نداری. به خدا سوگند، وی با داشتن همه اینها، از تیزی و جدّیت، بهره مندی و عنایت و آزمایش نیكوی الهی برخوردار است. اگر من تو را در جنگ با او همراهی كنم - و خودت می دانی كه در این كار، چه خطر و ضرری وجود دارد -، چه چیزی برای من در نظر می گیری؟

گفت:نظر خودت چیست؟

گفت:پیشكشیِ مصر.[5].

3927. وقعة صِفّین - به نقل از ابو جعفر و زید بن حسن -:معاویه از عمرو بن عاص خواست كه سپاه شام را نظم ببخشد. عمرو گفت:به این شرط كه اگر خدا علی بن ابی طالب را كشت و [ حاكمیت بر] سرزمین ها برایت استوار گشت، اختیار [ تعیین حدود] فرمانروایی ام را داشته باشم.

معاویه گفت:آیا فرمانروایی ات بر مصر نیست؟

عمرو گفت:آیا مصر، جایگزین بهشت می شود، حالْ آن كه كشتن پسر ابو طالب، بهای عذاب آتشی است كه «لَا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ؛[6] [ عذاب] از آنان تخفیف نمی یابد و آنها در آن جا نومیدند»؟

معاویه گفت:ای ابو عبد اللَّه! اگر پسر ابو طالب كشته شد، اختیار تعیین منطقه فرمانروایی ات با خودت باشد. مواظب باش كسی سخنت را نشنود.[7].

3928. وقعة صِفّین - به نقل از زُهْری، در یادكردِ حوادث روز پنجم از جنگ صفّین -:شمر بن ابرهة بن صباح حِمْیری، در این روز، با گروهی از قاریان شام، خارج شد و به جمع علی علیه السلام پیوست و این كار، موجب ضعف معاویه و عمرو بن عاص شد.

عمرو گفت:ای معاویه! آیا تو می خواهی با شامیان با مردی بجنگی كه خویشاوندی نزدیك و خویشی پیوسته با محمّدصلی الله علیه وآله داشت و در اسلام، سابقه ای دارد كه هیچ كس چون او نیست و برازندگی ای در جنگ دارد كه هیچ كدام از یاران محمّدصلی الله علیه وآله، چنین نبودند و اكنون با شماری از یاران محمّدصلی الله علیه وآله و جنگجویان، قاریان قرآن، اشراف و سابقه دارانِ در اسلام از بین اصحاب، به جنگ شما آمده است؛ كسانی كه ابهّتی در دل مردم دارند؟[8].

3929. وقعة صِفّین - به نقل از جُرجانی، در یاد كردِ جنگ صفین و تسلّط یافتن معاویه بر آب -:یاران علی علیه السلام، یك روز در كنار فرات، بی آب ماندند. مردی از سَكّون، از مردم شام سرود:

آنان را از آب، باز دارید كه پایداری آنان

پایان یافته است و اگر مقاومتی هست، اندك است.

معاویه گفت:حرف تو درست است؛ امّا عمرو مرا رها نمی كند.

عمرو گفت:مانعِ بین آنان و آب را بردار. علی كسی نیست كه تشنه بمانَد و تو سیراب باشی و در حالی كه عنان اسب در دست اوست، همچنان به فرات می نگرد تا از آن بنوشد و یا بمیرد، و تو می دانی كه او دلیری توانمند است و در كنارش عراقیان و حجازیان اند و من و تو شنیدیم كه می گفت:«اگر چهل مرد می داشتم،...».

[ و عمرو] از داستان خانه فاطمه علیها السلام یاد كرد كه علی علیه السلام در روزی كه خانه اش مورد تفتیش قرار گرفت، فرمود:«اگر من چهل مرد می داشتم،... ».[9].

3930. وقعة صِفّین - در یادكردِ درخواست معاویه از علی علیه السلام در مورد حاكمیت شام -:به نظرم رسید كه نامه ای به علی بنویسم و حاكمیت شام را - كه اوّلین چیزی بود كه مرا از آن بازداشت -، درخواست كنم و در دلش شك و تردید، ایجاد كنم.

عمرو عاص خندید و گفت:ای معاویه! تو را چه به گول زدن علی ؟!

معاویه گفت:مگر ما هر دو از فرزندان عبد مناف نیستیم؟

عمرو گفت:آری؛ امّا پیامبری، از آنان بود، نه تو. با این حال، اگر می خواهی بنویسی، بنویس.

معاویه نامه ای به علی علیه السلام و به وسیله مردی از قبیله سكاسك فرستاد... وقتی نامه معاویه به علی علیه السلام رسید و آن را خواند، فرمود:«شگفتا از معاویه و نامه اش!». آن گاه، علی علیه السلام عبید اللَّه بن ابی رافع را خواست و فرمود:«بنویس...».

وقتی نامه علی علیه السلام به معاویه رسید، چند روزی آن را از عمرو عاص پنهان داشت و آن گاه، وی را خواست و نامه را برای وی خواند و عمرو را به خاطر نامه، سرزنش كرد و از روزی كه علی علیه السلام با عمرو رو به رو شد و از وی [ كه برای نجات خویش كشف عورت كرده بود] درگذشت، در بین قریش، هیچ كس مثل عمرو، علی علیه السلام را بزرگ نمی شمرد.

عمرو بن عاص، در بین كنایه هایی كه [ با شعر] به معاویه می زد، گفت:

پسر هند! خدا خیرت دهد

و توصیه دهندگان حاضر را.

ای بی پدر! آیا در علی طمع كردی

در این هنگامه كه آهن بر آهن فرود می آید؟!

و امیدواری كه با تردید، او را متحیّر كنی

و امید می ورزی كه با تهدید، از تو بترسد؟

حالْ آن كه نقاب برداشته و جنگی را به راه انداخته است

كه از ترس آن، موی سرِ ولید، سفید شده است.

او را سپاه انبوه و درهم كوبنده ای است

كه چابك سواران آن، چون شیران، نعره می زنند.

و چون به سویش باز می گردند

و جنگجویان، از ضربه ها خسته شده اند، می گوید:باز گردید.

اگر سپاه، وارد جنگ شود، او اوّلین كسی است كه وارد می شود

و اگر روی گردانَد، او رویگردان نیست.

این از ابو الحسن، ناشایست نیست

و از بدی های تو دور نیست.

تو به او سخنی گفتی، چون شخص بیچاره

ناتوان و شیرازهْ گسیخته.

شام را فرو گذار. برای تو كافی است - ای پسر هند -

بدی ها و نابخردی هایت.

و اگر آن را به تو بدهد، عزّت تو افزون نمی شود

و تو عزّتی نداری، حتّی اگر بیشتر از شام هم به تو بدهد.

با این اندیشه پستِ تو، چوبی

و كم تر از چوبی هم نمی شكند.

وقتی سخن عمرو به معاویه رسید، وی را خواست و گفت:ای عمرو! من می دانم كه منظور تو از این اشعار چیست.

گفت:منظورم چیست؟

گفت:می خواهی اراده مرا سست كنی و علی را بزرگ داری كه تو را مفتضح ساخت (اشاره به حمله علی علیه السلام و كشف عورت عمرو از ترس مرگ).

عمرو گفت:امّا سستی اراده تو چیزی است كه هست؛ امّا بزرگ شمردن علی، تو نسبت به بزرگی او بیشتر از من می دانی، ولی تو مخفی نگه می داری و من آشكار می كنم؛ و امّا رسوا شدن من، كسی كه با ابو الحسن رو به رو شود، رسوا نمی شود.[10].

3931. الأمالی - به نقل از محمّد بن اسحاق حَضْرَمی -:عمرو بن عاص از معاویه اذن ورود خواست. وقتی وارد شد، معاویه، شروع به خندیدن كرد. عمرو گفت:ای امیر مؤمنان! چرا می خندی؟ خداوند، تو را همواره شادمان بدارد!

گفت:یاد علی بن ابی طالب افتادم كه با شمشیرش بر سرِ تو آمد و خود را از او پاس داشتی و فرار كردی.

عمرو گفت:ای معاویه! آیا مرا سرزنش می كنی؟ شگفت تر از این، روزی است كه تو را برای هماوردی خواست و رنگ تو پرید، دلت به تاپ تاپ افتاد و سوراخ بینی ات گشاد شد. سوگند به خدا، اگر هماوردی می كردی، گردنت به درد می آمد، كسانت یتیم می شدند و حكومتت بر باد می رفت.

و عمرو، شروع به خواندن این شعر كرد:

معاویه! جنگجوی شجاع را به این خاطر، سرزنش مكن

كه با جنگجویی كه جنگجویان بر او برتری نمی یابند، روبه رو شده است.

معاویه! اگر ابو الحسن را رو در رو در جنگ ببینی

وسوسه ها، زیركی ات را سست خواهند كرد.

و یقین می كنی كه مرگ، حقّ است

و اگر نگریزی، چنگ در جانت می افكند.

تو را می خوانَد و در چند قدمی او گوش، كَر می شود

و درخشش شمشیر، نَفَستْ را به تنگنا می اندازد.

آیا مرا سرزنش می كنی، به هنگامی كه نوك نیزه اش به من رسید

و مِنقار جنگ، مرا در خود گرفت؟

كدامین مرد با او رو به رو شد كه تكّه های بدن خویش را ندید

در میدان جنگ، در حالی كه گرد و غبار گور بر او می وزید؟

خدا، او را جز شیر بیشه نخواسته است

شیر نری كه شكارها به او هدیه شده است.

اگر در تردیدی، گَرد و غبار به راه بینداز [ و به وی حمله كن]

و گرنه، این حرف ها بیهوده است.

معاویه گفت:آرام باش، ای ابو عبد اللَّه! این حرف ها را رها كن.

عمرو گفت:تو این را پیش كشیدی.[11].

3932. مناقب آل أبی طالب:وقتی خبر كشته شدن علی علیه السلام اعلام شد، عمرو بن عاص بر معاویه وارد شد، بشارت داد و گفت:شیر درنده ای كه پنجه هایش را بر عراق گسترده بود، مرگ را دریافت.

معاویه گفت:

به خرگوش بگویید كه هر جا كه می خواهد، بچرَد

و به آهو [ بگویید] كه بدون ترس و واهمه [ بچرَد].[12].

3933. نفحات الأزهار:ابو محمّد حسن بن احمد بن یعقوب هَمْدانی یمنی گفت:گزارش شده كه روزی معاویة بن ابی سفیان به هم نشینانش گفت:هر كَس علی را آن گونه كه بود، توصیف كند، كیسه ای [ حاوی هزار و یا ده هزار سكّه] از آنِ او خواهد بود. هر كدام سخنی نادرست در ناسزای امیر مؤمنان گفتند، جز عمرو عاص كه اشعاری سرود كه بدان معتقد بود (گرچه با رفتارش بر خلاف آن، عمل كرد):

درستی، با آل محمد صلی الله علیه وآله شناخته شد

و قرآن در خانه های آنان، نازل شد.

آنان، حجّت های خدایی بر مردم اند

و به آنان و جدّشان، شكّی نیست.

بویژه ابو الحسن علی

كه در بزرگی، جایگاهی با هیبت دارد.

هرگاه شمشیرهای آنان، جان هایی را بخواهد

جز پاسخ «آری» در برابرش نیست.

غذای شمشیرش مرگ دشمنان است

و جریان خونِ گردن ها، نوشیدنی آن.

جای ضربه او همچون [ جایگاه] بیعتش در خُم

گردن های مردم است.

اگر از دشمنان علی برائت نجویی

در دوستی او ثوابی نصیبت نیست.

اوست كه شب ها در دل محراب، بسیار گریان است

و آن گاه كه جنگ پیش آید، بسیار خندان.

او خبر بزرگ و كشتی نوح است

و باب خداوند و پایان پاسخ.

معاویه، كیسه را به او داد و دیگران را محروم كرد[13]. [14].









    1. الإمامة و السیاسة:129/1.
    2. تاریخ الطبری:561/4، الكامل فی التاریخ:358/2.
    3. المناقب:240/199.
    4. تاریخ الیعقوبی:186/2، وقعة صفّین:37، أنساب الأشراف:73/3.
    5. وقعة صفّین:37، شرح نهج البلاغة:64/2.
    6. زخرف، آیه 75.
    7. وقعة صفّین:237، شرح نهج البلاغة: 189/5.
    8. وقعة صفّین:222، شرح نهج البلاغة:180/5.
    9. وقعة صفّین:162، شرح نهج البلاغة:319/3.
    10. وقعة صفّین:472 - 470، شرح نهج البلاغة:122/15-124.
    11. الأمالی، طوسی:217/134، بشارة المصطفی:270. نیز، ر. ك:وقعة صفّین:473.
    12. مناقب آل أبی طالب:85/2، بحار الأنوار:2/69/41.
    13. گروهی این قصیده را به ناشی صغیر نسبت داده اند. (ر. ك:الغدیر:27/4).
    14. نفحات الأزهار:202/4.